Sunday, November 28, 2010

هر چه پیش آید خوش آید!؛



پارسال این موقع تقریباً مطمئن بودم که نمی‌خوام از کانادا برم و تصمیمم بر این بود که مایکروسافت رو بپیچونم ولی با گیر بچه‌ها (محسن و شاهین) آخر اومدم مصاحبه و حالا تقریباً ۸ ساعت دیگه باید سر کار باشم.

پ.ن.۱: چی فکر می‌کردم چی شد!
پ.ن.۲: چه می‌شود ما را؟

Monday, November 22, 2010

دعوا



بچه که بودم همیشه فکر می‌کردم هر دعوایی رو می‌شه با یه معذرت‌خواهی درست کرد و همه‌ی مشکل دنیا اینه که آدم گنده‌ها حاضر نیستن غرورشون رو زیر پا بذارن ولی خوب بچگیست و نادانی!؛

پ.ن.۱: همیشه از قهر متنفر بودم چون فرصت حرف زدن از آدم گرفته میشه
پ.ن.۲: گوش بدهکار از بزرگترین نعمت‌های دنیاست

Wednesday, November 17, 2010

بدون شرح



این قافله عمر عجب می گذرد / دریاب دمی که با طرب می گذرد

Monday, November 15, 2010

Goodbye party



I won't hold any grudges or at least I try not to.

PS1: Let's party and dance them out!
PS2: Everyone's invited!

Wednesday, November 10, 2010

my people



I never cried for leaving Tehran, but I already did once for leaving Edmonton although I haven't left yet!

PS1: -- removed --
PS2: I'm not writing this post under any influences (this hasn't happened tonight).
PS3: There is a good chance that I get my visa by the weekend.
PS4: Petition