Showing posts with label خاطره. Show all posts
Showing posts with label خاطره. Show all posts

Sunday, April 14, 2013

فرصت سوزی (مستی و راستی ۲)



فرصت‌سوزی نکنید که همانا فرصت‌سوزی از گناهان کبیره دردناکتر است

پانوشت‌ها:
- ای فرصتی که سوزاندمت از همین تریبون مراتب پشیمانی و ندامت خودم رو اعلام می‌کنم
- آقا حالا گذاشتیم با کفش بیاین تو دیگه رو دیوار با کفشتون یادگاری نذارین
- دلم واسه دوستای قدیمم و گذشته‌ها تنگ شده
- فک کنم دارم افسرده می‌شم؛ آی دوستان کمک...
- اینم مستی و راستی اول اگه کنجکاوین یا دری‌وری‌های من رو دنبال می‌کنین
- عریضه

Sunday, April 7, 2013

آپاچ با دو زن آپاچی شد



- سلام
- سلام
- محمد؛ بچه ها بهم میگن آپاچ
- ... آبپاش؟ چی رو آبپاشی میکنی؟ (ها ها ها...)
- نه نه؛ آبپاش نه، آپاچ! آپاچی بوده که شده آپاچ الان.
- آها... حالا چرا آپاچ؟
- راستش شناسه یاهوم آپاچی بود قدیما بعد دوران لیسانس که با بچه ها چت میکردم و اون اولش که کسی کسی رو نمیشناخت و همه هم رو به شناسه یاهو هم میشناختن من شدم آپاچی. بعدنا آپاچی مخفف شد به آپاچ و چون محمد زیاد بود تو دانشکده دیگه من شدم آپاچ. که دیگه شد اسم مستعار من.
- عجب... حالا چرا شناسه یاهوت آپاچی بود؟
- اون داستانش خیلی طولانی و قدیمیه. من بچه که بودم خیلی به این فکر می کردم که شناسه یاهوم چی باشه بعد هِی یه چیزی میذاشتم چند وقت بعد عوضش می کردم. محمد هم خیلی به نظرم رسمی بود و هم خیلی باهاش حال نمی کردم. تا اینکه یه روز فیلم دو زن رو دیدم. فیلم دو زن یادته؟ ماله تهمینه میلانی. من خیلی با تیریپ نیکی کریمی و مریلا زارعی تو فیلم حال کردم. بعد یه جاش هست که نیکی کریمی داره به تهمینه میلانی میگه «گروه خودمون دیگه؛ گروه آپاچی ها»، من یه دفعه فکر کردم که چه اسم باحالی هم شر و شوری توش هست و هم یه کم اعتراض و کلا با اسم آپاچی حال کردم. این شد که شدم آپاچی.
- بله [...]

پانوشتها:
- خلاصه این داستان این بود که من چگونه من شدم (با تلمیح به ما چگونه ما شدیم)
- شاید اینو باید زودتر اینجا مینوشتم ولی بالاخره دیرتر نوشتن بهتر از هرگز ننوشتن است
- عریضه (ثانیه دهم به بعد)

Tuesday, October 21, 2008

Hug!


Hug each other in your minds if you are far far away!

P.S.1: The picture is taken from one of the Azuzephre's fan sites.


پ.ن.۲: اگه دوست دارین به این آهنگ که سینا پست کرده بود گوش کنین!

پ.ن.۳: حالم خیلی خوش نیست، فک کنم علیرغم مقاومت سرسختانه دارم سرما میخورم! :دی

Sunday, June 22, 2008

حس


باز از اون وقتایی شد که موضوع واسه نوشتن زیاده ولی حسش نیست :دی

راستی چند روز پیش فوتبال دیدم، اینم از اون چیزایه که بعضی وقتا خوب میچسبه! :پی

نکته اخلاقی: هر چی از دست میره آدم تازه قدرش رو میفهمه! واسه رد این فرضیه قدر چیزایی رو که دارین بفهمین[!] تا از دست ندینشون (اثبات به انتفای مقدم)؛

Monday, May 5, 2008

تناقض یا...؟




گشنمه اما اشتها ندارم!؟!؛