Wednesday, June 3, 2009

این نیز بگذرد



پادشَهی عارفی در رهی دید و بدو گفت جمله ای مرا گوی که در اندوه شادم کند و در شادی اندوهناک!
عارف بدو گفت «این نیز بگذرد!»

پ.ن.۱: امیدوارم!
پ.ن.۲: نمیخوام!
پ.ن.۳: یادم نیست این حکایت از کی بود (سنایی؟).
پ.ن.۴

ای کم شده وفای تو این نیز بگذرد / و ا فزون شده جفای تو این نیز بگذرد
زین بیش نیک بود به من بنده رای تو / گر بد شدست رای تو این نیز بگذرد
گر هست بی گناه دل زار مستمند / در محنت و بلای تو این نیز بگذرد
وصل تو کی بود نظر دلگشای تو / گر نیست دلگشای تو این نیز بگذرد
گر دوری از هوای من و هست روز و شب / جای دگر هوای تو این نیز بگذرد
بگذشت آن زمانه که بودم سزای تو / اکنون نیم سزای تو این نیز بگذرد
گر سر گشتی تو از من و خواهی که نگذرم / گرد در سرای تو این نیز بگذرد

.از غزلیات سنایی غزنوی
پ.ن.۵: عریضه

1 comment:

شبير said...

تاکی کشم جفای تو این نیز بگذرد
بسیار شد بلای تو این نیز بگذرد
عمرم گذشت و یک نفسم بیشتر نماند
خوش باش، کز جفای تو این نیز بگذرد
و....
از عراقی
http://rira.ir/rira/php/?page=view&mod=classicpoems&obj=poem&id=2105
شاد زیید